گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن-یونان باستان
فصل بیس و یکم
.III - افلاطون


1- معلم
حتی افلاطون نیز تحت نفوذ کلبیون قرار گرفت. در کتاب دوم جمهور، با رغبت و همدردی، مدینه فاضله اشتراکی و طبیعی را توصیف میکند; بعد آن را رد میکند و نوع حکومتی را که “از حیث خوبی در درجه دوم” است به میان میآورد; ولی هنگامی که تصویر حاکم حکیم خود را رسم مینماید، در آن اثری از رویاهای کلبیون مییابیم مردانی بدون مالکیت و بدون همسر، و وقف زندگانی ساده و فلسفی که آنهمه مقبول بهترین اذهان یونان باستان بود. نقشه افلاطون برای ایجاد یک جامعه اشتراکی آریستوکراتیک، کوشش درخشان محافظه کار ثروتمندی است که میخواهد انزجار از دموکراسی را با ایدئالیسم افراطی زمان خویش تطبیق دهد.
افلاطون از خانوادهای چنان کهنسال بود که از طرف مادر به سولون، و از طرف پدر به پادشاهان اولیه آتن و حتی به پوسیدون خدای دریا میرسید. مادرش خواهر خارمیدس و خواهرزاده کریتیاس بود.
بنابراین، مخالفت با دموکراسی تقریبا در خونش بود. اسمش را آریستوکلس نهادند، که به معنی “نامدار و بهترین” است. این جوان در اندک مدتی در تمام رشته های علوم سر آمد شد. در موسیقی، ریاضیات، معانی بیان، و شعر از همه پیش افتاد. صورت خوب او زنان و، بدون شک، مردان را جلب مینمود. در مسابقات برزخی کشتی میگرفت و به خاطر هیکل ورزیده و درشتش لقب پلاتون یا “چهارشانه” گرفت. در سه جنگ نبرد کرد و نشان شجاعت گرفت. لطیفه مینوشت و شعر عاشقانه میسرود، و یک نمایشنامه تراژدی تحریر کرد. در سن بیست سالگی گرفتار تردید بود که سیاست پیشه کند یا شاعری، ولی سرانجام تسلیم جذبه سقراط شد. او را حتما از قبل میشناخت، زیرا سقراط دوست قدیم عمویش خارمیدس بود. اکنون سخنان سقراط را میفهمید، و از تماشای آن پیرمرد، که مانند بندبازی اندیشه های خود را در هوا میانداخت و بر چنگال پرسش میگرفت، لذت میبرد. افلاطون پس از آشنایی با سقراط اشعار خود را سوزاند; اوریپید، ورزش، و زن را فراموش کرد و، همچون کسی که گرفتار طلسم شده باشد، به دنبال استاد به راه افتاد.

شاید هر روز از درسهای استاد یادداشت برمیداشت و، با حساسیت یک هنرمند، از دنیای جذاب این سلینوس عجیب و دوست داشتنی مستفیض میشد. سپس، هنگامی که افلاطون بیست و سه ساله بود، انقلاب 404، که به دست خویشان خودش برپا شده بود، به وقوع پیوست. آن ده روز دهشتناک، ترور اشراف، و مخالفت شجاعانه سقراط با جباران سی گانه، مرگ کریتیاس و خارمیدس، بازگشت دموکراسی، و محاکمه و قتل سقراط یکباره دنیا را به سر جوان بیبندوبار ما فرو کوفت. از آتن مانند شهری که گرفتار دیوان و اجنه باشد گریخت. در مگارا در خانه ائوکلیدس، و بعد شاید با آریستیپوس در کورنه کمی آرامش یافت. سپس ظاهرا به مصر رفت و در آنجا از معلومات ریاضی و تاریخی راهبان استفاده کرد. حدود سال 395 به آتن برگشت و سال بعد، به خاطر دفاع از شهر، در کورنت جنگید. در سال 387 دوباره عزم سفر کرد; در تاراس نزد آرخوتاس، و در لوکری نزد تیمایوس به خواندن فلسفه فیثاغورسی مشغول شد. سپس برای دیدن کوه اتنا به سیسیل رفت، با دیون سیراکوزی دست دوستی داد، به خدمت دیونوسیوس اول معرفی گردید، سپس به بردگی فروخته شد، و در سال 386 صحیح و سالم به آتن بازگشت. با سه هزار دراخمایی که برای بازخریدن او از صاحبش به توسط دوستانش فراهم شده بود و صاحبش از قبول آن امتناع کرده بود، باغی را که محل تفریح اطراف شهر و، به نام خدای محلی، به آکادموسa مشهور بود، خرید و در آنجا دانشگاهی تاسیس کرد که نهصد سال مرکز علم و فرهنگ یونان بود.1
آکادمی در حقیقت یک انجمن اخوت مذهبی بود که در خدمت پرستش خدایان قرار داشت. شاگردان شهریه نمیپرداختند، ولی از آنجایی که بیشتر از خانواده های اعیان و اشراف برای تحصیل میآمدند، از والدینشان انتظار میرفت که به موسسه کمکهای مالی قابل ملاحظهای بکنند. سویداس میگوید: “ثروتمندان گاه گاه در وصیتنامه های خود وسایل زندگی بی رنج و آرام فیلسوفانهای را برای بعضی به ارث میگذاشتند.” میگویند که دیونوسیوس دوم هشتاد تالنت (480 هزار دلار) به افلاطون بخشید، و شاید دلیل شکیبایی افلاطون نسبت به سلطان از همین بخشش سخاوتمندانه سرچشمه گرفته باشد. شاعران هزل گو شاگردان آکادمی را ریشخند میکردند که در رفتارشان، و در وضع لباس پوشیدنشان با کلاه سه گوش و عصا و ردای کوتاه دانشگاهی، تظاهر میکنند; از اینجا معلوم میشود که لباس مخصوص مدرسه ایتن در انگلستان و ردای مشکی دانشگاهی به طور کلی تا چه حد قدمت دارد. زنان نیز به آکادمی پذیرفته میشدند، زیرا افلاطون در این زمینه فردی غیر محافظه کار و طرفدار شدید
---
1. دانشگاه افلاطون اولین دانشگاه نبود. مکتب فیثاغورس در کروتونا (520 ق م) در رشته های مختلفی به طلاب علوم تعلیم میداد، و مکتب ایسوکراتس هشت سال از آکادمی افلاطون قدیمیتر بود.
تاریخ تمدن جلد 02 - (یونان باستان): صفحه 573
حقوق زنان بود. درسهای اساسی ریاضیات و فلسفه بود. بر سر در مدرسه نوشتهای اخطار مانند بود: “هر کس هندسه نمیداند، اینجا داخل نشود.” شاید دانستن مقدار قابل توجهی ریاضیات از شرایط ورود بود.
بیشتر پیشرفتهای ریاضی قرن چهارم توسط مردانی انجام شد که در آکادمی درس خوانده بودند. دروس ریاضی آکادمی عبارت بود از حساب (نظریه اعداد)، هندسه عالی، نجوم، موسیقی (احتمالا شامل ادبیات و تاریخ)، حقوق، و فلسفه. اگر افلاطون پیرو نظریاتی که خود در دهان سقراط میگذارد بوده باشد، فلسفه سیاسی و اخلاق را باید در برنامه آکادمی در مرحله آخر دانست:
سقراط: البته میدانید که اصول مشخصی درباره عدالت و نیکی هست که در کودکی به ما آموختهاند; و تحت اقتدار والدین خود ما با اطاعت از آنها و محترم داشتنشان بزرگ شدهایم.
گلاوکون: درست است.
سقراط: و نیز موازین و عادات متضادی در کسب لذت هست که روح ما را فریفته، به سوی خود میکشاند; ولی این موازین نمیتواند کسانی را که از عدالت بویی نبردهاند و پایبند اصول پدران خود هستند و از آنها اطاعت میکنند بفریبد.
گلاوکون: درست است.
سقراط: پس، شخصی که در این وضع روحی باشد و روح کنجکاو او بپرسد انصاف و شرافتمندی چیست و خود جواب دهد هر چه قانون بگوید، و سپس بحث و مشاجره پیش آید، و کلام قانونگذار را رد کند و به این فکر معتقد شود که در دنیا ظلم و عدل تفاوتی ندارد و بد و خوب یکی است، و تمام اصول کهن را منکر شود، آیا فکر میکنید که باز از قوانین اطاعت خواهد کرد
گلاوکون: ممکن نیست.
سقراط: و هنگامی که نسبت به آنها احترام قایل نشود و آنها را طبیعی نداند و در کشف حقیقت فرو ماند، میتوان از چنین کسی انتظار داشت که در زندگی به راهی جز ارضای خواهشهای خود برود
گلاوکون: نمیشود.
سقراط: و آیا به جای اطاعت از قانون به بیقانونی نمیگراید
گلاوکون: بدون شک.
سقراط: بنابراین، در آشنا کردن شارمندان سی ساله مان با دیالکتیک1 محتاط بود. ... نبایستی گذارد که مردم در سنین ابتدای جوانی لذت دیالکتیک را درک کنند; از این موضوع بخصوص باید پرهیز کرد، چرا که مردان جوان، همان طور که دیدهاید، چون طعم آن را برای اولین بار چشیدند، به تقلید کسانی که با ایشان جر و بحث میکنند و منکر اظهاراتشان میشوند، دوست دارند اظهارات دیگران را تکذیب کنند، و اینان مانند توله سگانی هستند که از کشیدن لباس و گاز گرفتن هر کس که نزدیکشان میآید شاد میشوند.
گلاوکون: آری، این کار ایشان را سخت شاد میکند.
---
1. دیالکتیک، فن جدل و مباحثه، در فلسفه افلاطون به دو معنی است: یکی فن تعریف و تمیز مثل، و دیگری علمی که ناظر است به روابط بین مثل در پرتو اصل واحد “خبر”. م.

سقراط: و بعد چون چند بار فتح کردند و به دست دیگران مغلوب شدند، بسرعت و بشدت عادت پیدا خواهند کرد که نسبت به هر چه قبلا اعتقاد داشتهاند بی اعتقاد شوند. این است که ...
فلسفه نام بدی در مردم دارد.
گلاوکون: کاملا صحیح است.
سقراط: ولی همینکه شخص پا به سن گذارد، دیگر گرفتار این جنون نخواهد شد، بلکه از آن عاقلی تبعیت خواهد کرد که فقط در پی یافتن حقیقت است، نه آن مرد جدلی که گفته دیگران را فقط به خاطر بازی و سرگرمی نقض میکند. بلوغ فکری چنین شخصی باعث افزایش ارزش و حرمت منطق و استدلال میشود، نه کاهش آن.
افلاطون و دستیارانش با خطابه، گفتگو، و مطرح ساختن مسائل برای شاگردان تدریس میکردند. یکی از مسائل این بود که “حرکات متحدالشکل و منظمی را که سبب گردش سیارات است” بیابند. شاید ائودوکسوس و هراکلیدس از این نحوه برخورد ملهم شده باشند. درسها فنی بود، و گاهی آنهایی را که برای منافع عملی به مدرسه میآمدند مایوس میکرد. ولی شاگردانی چون ارسطو، دموستن، لوکورگوس، هوپرئیدس، و کسنوکراتس سخت تحت نفوذ آنها قرار گرفتند و در بسیاری موارد یادداشتهایی را که برداشته بودند منتشر کردند. آنتیفانس با طنز میگوید: همان طور که در شهرهای دوردست شمالی چون سخن از دهان گوینده بیرون بیاید فورا یخ میبندد و در تابستان پس از ذوب شدن به گوش میرسد، کلماتی که افلاطون به شاگردان جوانش میگفت نیز چون پیر میشدند برایشان قابل فهم میگردید.
2 - هنرمند
افلاطون خودش میگوید که هرگز رسالهای فنی ننوشته است، و ارسطو به تدریس او در آکادمی به عنوان “اصول تدوین نشده” اشاره میطјϮ ما نمیداƙʙٹکه این اصول تا چه حد با تعالیٹمندرج در “دیالوگها” متفاوت است.1
شاید دیالوگها را در اصل برای تفنن مینوشتند و با مزاح میآمیختند. یکی از طنزهای مفرح تاریخی این است که آن آثار فلسفی که امروزه بیشتر مورد توجه هستند و در دانشگاه های اروپا و امریکا آمȘΘʙǠمیشوند، اساسا بدین منظور تصنیف شدهاند که فلسفه را، از طریق تلفیق آن با شخصیت انسانی، برای عامه مردم قابل فهم سازند. افلاطون اولین کسی نبود که دیالوگهای فلسفی را نوشت، زنون الئایی و چند نفر دیگر قبل از او این سبک را به کار برده بودند; سیمون آتنی که چرمکاری میکرد، گزارشی از مکالمات سقراطی را که در دکان او
---
1. بعضی از عبارات ارسطو مفوم متفاوتی از افلاطون و بخصوص فرضیه مثل او عرضه میکنند که با آنچه در “دیالوگها” درمییابیم توفیر دارند.

صورت گرفته بود به شکل دیالوگ نوشته بود. کار افلاطون جنبه ادبی دارد، نه تاریخی; وی هرگز ادعا نمیکند که شرح دقیق مکالمات سقراط را، که سی یا پنجاه سال پیش روی داده بود، مینویسد، و حتی نمیکوشد که مراجعی که میدهد منسجم باشد. گورگیاس نیز، مانند سقراط، اگر سخنانی را که فیلسوف نمایشنامهنویس جوان در دهان او میگذاشت میشنید، بدون شک مبهوت میماند. دیالوگها مستقل از یکدیگر و شاید در فواصل طولانی زمانی نوشته شدهاند; بنابراین نباید از یاری نکردن حافظه و نیز تغییر برداشتها تعجب کنیم. طرحی در کار نیست که کلیه مطالب را وحدت بخشد، جز جستجوی مداوم عقل رشد کنندهای که به دنبال حقیقت میرود و هرگز نمییابد.1
ساختمان دیالوگها زیرکانه ولی ناشیانه است. عقاید و اندیشه های بزرگ را با صراحت بیان میکند، تصویری دوست داشتنی و پر قدرت از سقراط میسازد، ولی بندرت وحدت یا تداوم را رعایت مینماید.
موضوعها بیحساب تغییر میکنند، از این شاخه به آن شاخه میپرند، و اغلب به شکل ناشیانهای توسط یک نفر از دیگران نقل قول میشود. سقراط میگوید که “حافظهاش ضعیف است”، ولی برای دوستی پنجاه و چهار صفحه از بحثی را که در جوانی با پروتاگوراس کرده از حفظ میخواند. اغلب دیالوگها به علت فقدان گوینده نیرومندی که بتواند در برابر سقراط سخنی جز آری یا مشابه آن بگوید تضعیف شده است. لیکن فصاحت و روانی سخن، طنز موقعیت، بیان، اندیشه، دنیای زندهای که از شخصیتهای متنوع به وجود آورده، و دریچه های مکرری که به سوی اندیشه عمیق و والا گشوده است تمام این نقایص را از بین میبرد. ارزشی را که قدما برای دیالوگها قایل بودند از اینجا میتوان دانست که تنها اثری که از تمام نویسندگان قدیم یونان، تمام و کمال، تا به امروز مانده و به دست ما رسیده همین دیالوگهاست. به همان میزان که مضامین این گفتگوها در تاریخ فلسفه و اندیشه ارجمند است، شکل و صورت آنها نیز در تاریخ ادب ذیمقدار و ارزنده است.
دیالوگهای اولیه نمونه های بارزی از “جدلی” بودن عهد جوانی است، که در عبارات فوق دیدیم چگونه افلاطون محکومش میکند; در عین حال، تصویرهای جذابی که از جوانان
---
1. تاریخ کتابت و طبقه بندی سی و شش قطعه دیالوگ را بتحقیق نمیتوان معین کرد. بدون ضابطه دقیق، آنها را به سه گروه تقسیم توانیم کرد: 1) کارهای اولیه عمدتا رساله “دفاع از سقراط”، “کریتون”، “لوسیس”، “یون”، “خارمیدس”، “کراتولوس”، “ائوتوفرون”، و “ائوتودموس”; 2) کارهای میانی عمدتا “گورگیاس”، “پروتاگوراس”، “فیدون”، “سومپوسیون”، “فایدروس”، و “جمهور”; 3) کارهای آخرین عمدتا “پارمنیدس”، “تئاتیتوس”، “سوفست”، “سیاستمدار”، “فیلبوس”، “تیمایوس”، “نوامیس”. احتمالا گروه اول قبل از سی و چهار سالگی، گروه دوم قبل از چهل سالگی، و گروه سوم بعد از شصت سالگی نوشته شدهاند. زمانهای فیمابین وقف آکادمی بوده است.

آتن ترسیم مینماید تا حدودی این نقص را برطرف میکند. رساله سومپوسیون (مهمانی)، که در نوع خود شاهکار است، بهترین مقدمه برای آشنایی با افلاطون است. صحنه سازیهای نمایشی آن (آگاتون به نوکرهایش میگوید: “فکر کنید که شما میزبان ما، و من و دوستانم مهمان شما هستیم”، تصویرهای زنده آریستوفان (از بس خورده، سکسکه میکند)، حکایت خوشمزه مست کردن و افتضاح آلکیبیادس، و از همه مهمتر ترکیب ظریف واقعپردازی بیپرده، در تصویری که از سقراط میسازد، با والاترین ایدئالیسم نسبت به مفهوم عشق، این اثر را در زمره یکی از شاهکارهای تاریخ نثر قرار میدهد. فیدون ملایمتر ولی زیباتر است; در این دیالوگ، موضوع بحث، گرچه قوی نیست، بیریا و صادقانه است و به حریف اجازه اظهار وجود میدهد. سبک نویسنده با آرامی بیشتری در صحنه آخر جریان دارد، و همین آرامش است که پایان غمانگیز داستان را ملایم میکند و مرگ سقراط را، مانند جویباری که بآرامی در خم بستر خود ناپدید میشود، آسان مینماید. قسمتی از دیالوگ فدروس در سواحل رودخانه ایلیسوس است، در حالی که سقراط و شاگردانش گرمازدگی پای خود را با خنکی آب رودخانه برطرف میکنند. البته بزرگترین دیالوگها جمهور است که فلسفه افلاطون را به کاملترین وجهی بیان میکند و، در بخشهای نخستین، شامل برخوردهای هیجانانگیز شخصیتها و عقاید است. پارمنیدس بدترین نوع استدلال خشک و منطق بیمعنایی است که تا به حال در تمام ادبیات جهان دیده شده است، و در تاریخ فلسفه بهترین مثال شجاعت شخص متفکری است که به نحو انکارناپذیری محبوبترین نظریه خود فرضیه مثل را رد میکند. در دیالوگهای آخرین، هنرمندی افلاطون رو به کاهش میگذارد; سقراط بتدریج از صحنه خارج میشود; حالت شاعرانه فلسفه مابعدالطبیعه از بین میرود; سیاست، آرمانخواهی جوانانه خود را از دست میدهد; و سرانجام در نوامیس، این وارث سرخورده و خسته فرهنگ چند بعدی آتن، تسلیم دام فریب اسپارت میشود و از آزادی و شعر و هنر و حتی فلسفه دست میکشد.
3- فیلسوف مابعدالطبیعه
در نوشته های افلاطون نظامی موجود نیست، و اگر در اینجا، به خاطر نوعی نظم، عقاید او را تحت عنوانهای معمول منطق، مابعدالطبیعه، اخلاق، زیباییشناسی، و سیاست خلاصه کردهایم، باید به یاد داشته باشیم که طبع شاعرانه افلاطون اجازه نمیداد که افکار خود را در قالب معینی محدود کند. از آنجا که افلاطون شاعر است، منطق برایش آسان نیست; برای یافتن تعریفها دچار سرگردانی میشود; و در قیاسهای مشکل دست و پای خود را گم میکند. خودش میگوید: “بعد گرفتار دالانهای پیچ در پیچ میشدیم، و وقتی خیال میکردیم به آخر رسیدهایم، سر از محل اول در میآوردیم و میدیدیم مانند همیشه هیچ ندیدهایم.” افلاطون

بالاخره به این نتیجه میرسد که “نمیدانم آیا علمی به نام منطق اساسا وجود دارد یا نه.” با این وصف، قدمهای اولیه را بر میدارد. مثلا زبان را مورد مطالعه قرار داده، آن را مشتق از تقلید صداها میشناسد.
تجزیه و تحلیل و نتیجهگیری و قیاس و سفسطه را مورد بحث قرار میدهد و قیاس را میپذیرد، ولی استقرا را به آن ترجیح میدهد. در دیالوگها، حتی در عامه پسندترین آنها، لغتهایی مانند جوهر، نیرو، فعل، انفعال، و تکوین را ابداع میکند که بعدها در فلسفه مورد استفاده قرار میگیرد. پنج “مقوله” از “مقولات عشر” را، که بخشی از شهرت ارسطو مدیون آن است، نام میبرد. عقاید سوفسطاییان را، که احساس را بهترین ملاک حقیقت میدانند و “فرد مجرد را مقیاس همه چیز” میشمرند، رد میکند; میگوید اگر چنین بود، هر تحلیلی که هر کس، هر شخص خیالباف یا دیوانه یا هر بوزینهای، از دنیا میکرد به یک اندازه ارزش داشت.
آنچه تمام این “انبوه حواس” به ما میدهد همان جریان عظیم دایمی تغییر است. که هراکلیتوس از آن سخن میگوید. اگر ما فقط ادراک حسی میداشتیم، هرگز دانشی کسب نمیکردیم و به حقیقتی نمیرسیدیم.
دانش ما از طریق “مثل” به دست میآید; به عبارت دیگر، صور کلی و تعمیم یافته است که هرج و مرج مدرکات حسی را در قالب منظم فکر متشکل میسازد. اگر ما فقط میتوانستیم از افراد جزئی آگاه باشیم، فکر کردن غیرممکن بود. بشر به کمک طبقه بندی اشیا بر مبنای شباهتشان به گروه های مختلف، و بیان آن طبقه به طور کلی به وسیله یک اسم عام، فکر کردن میآموزد. کلمه “انسان” ما را قادر میکند که درباره همه انسانها فکر کنیم، همچنین “میز” به تمام میزها و “نور” به هر نوری که به زمین یا دریا تابیده است اطلاق میشود. این مثل (ایده ها) برای حواس عینیت ندارند، اما در فکر شخص واقعیت دارند; زیرا حتی هنگامی که تمام اشیای قابل حسی که این مثل را بیان میکنند از بین بروند، خود آنها برجای میمانند. انسانها متولد میشوند و میمیرند، ولی بشر همیشه زنده است. هر فرد مثلث فقط مثلث ناقصی است و دیر یا زود از بین میرود، و بنابراین به طور نسبی غیر واقعی است. اما مثلث شکل و قانون تمام مثلثها کامل و جاویدان است. تمام اشکال ریاضی مثلند; بنابراین، جاویدان و کاملند;1 آنچه هندسه درباره مثلثها و دایره ها و مربعها و مکعبها و کره ها میگوید، حتی اگر چنین اشکالی در دنیای مادی هرگز وجود نداشته و بعدها هم وجود نیابند، حقیقت دارند و بنابراین واقعی هستند. مفاهیم انتزاعی هم به این معنا واقعیت دارند; یک عمل فضیلتآمیز دوام مختصری دارد، ولی فضیلت حقیقت پایداری در فکر، و ابزاری برای آن است. همچنین است زیبایی و بزرگی و شباهت و غیره. اینها همان قدر برای فکر واقعی هستند که زیبا و بزرگ و شبیه برای حواس ما. افعال و اشیای جزئی تا حد برخورداری از آن
---
1. در سالهای پیری، افلاطون کوشید تا عکس گزاره فیثاغورس را که تمام مثل اشکال ریاضی هستند اثبات کند.

صور کلیه و حقایق مثالی تعین مییابند. دنیای علم و فلسفه از اشیای جزئی ترکیب نیافته بلکه از مثل به وجود آمده است.1 تاریخ، در تقابل با زندگینامه نویسی، داستان انسان کلی است; زیستشناسی تنها علم اعضای بخصوصی نیست، بلکه علم حیات است; ریاضیات تنها مطالعه اشیای مادی نیست، بلکه علم اعداد، نسبیت، و اشکال مستقل از اشیاست، و مع هذا درباره کلیه چیزها صدق میکند. فلسفه علم مثل است.
تمام چیزها در فلسفه متافیزیک افلاطون دور محور فرضیه مثل میگردد. خدا، محرک بیحرکت اولی، یا روح دنیا، جهان را و هرچه در آن است طبق قوانین و صور جاودانه، یعنی مثل کامل و لایتغیری که، طبق گفته افلاطونیان جدید، لوگوس یا عقل الاهی، یا ذهن خدا را تشکیل میدهند، به حرکت میاندازد و نظام میبخشد. عالیترین مثل خیر است. گاهی افلاطون خیر را با خدا یکی میداند، و اغلب آن را ابزار راهنمای خلقت، و صورتی غایی که کلیه اشیا را به خود جلب میکند مینامد. هدف دانش درک این خیر و رویت مثال صورتبخش در جریان خلقت است. حرکت و خلقت اعمال مکانیکی نیستند و در دنیا، چون در وجود خود ما، روح یا اصلی حیاتی لازم دارند که آنها را بنیاد بگذارد.
تنها آنچه نیرو دارد واقعی است; بنابراین ماده اساسا واقعی نیست، بلکه فقط در حال استوا بین وجود و عدم قرار دارد، یعنی در مرحله امکان است و در انتظار اینکه خدا یا روح مطابق مثالی به آن شکل خاص و موجودیت دهد. روح نیروی محرکه انسان و جزئی از روح محرکه کلیه اشیاست. روح حیات خالص، مجرد، و ابدی است. قبل از جسم وجود داشته، هنگام حلول در جسم جدید خاطرات پیشین را همراه میآورد، و چون این خاطرات در زندگی جدید بیدار میشوند، ما آن را دانش تازهای فرض میکنیم.
کلیه حقایق ریاضی بدین ترتیب ذاتی و غریزی هستند. تعلیم دادن فقط یاد مطالبی را زنده میکند که روح در حیاتهای قبلی میدانسته است. پس از مرگ، روح یا ذات زندگی، به تناسب نیک و بدش در زندگیهای قبلی، به جسم برتر یا فروتری حلول میکند. شاید روحی که مرتکب گناه شده
---
1. کرل میگوید: “در نظر دانشمندان امروز هم، مانند افلاطون، مثل تنها واقعیت است.” اسپینوزا میگوید: “ادراک من محصول سلسلهای از علل و وجودهای عینی، سلسلهای از اشیای جزئی ناپایدار نیست، بلکه بیشتر محصول سلسلهای از اشیای ثابت و ابدی است. چرا که انسان ضعیف نمیتواند سلسله اشیای جزئی و ناپایدار را دنبال کند; نه فقط به این خاطر که تعداد آنها نامتناهی است، بلکه به این دلیل ... که وجود اشیای خاص ربطی به جوهر و ذات آنها ندارد، و صرف وجود آنها حقیقتی ابدی نیست.” (حقیقی بودن هندسه مثلثها مستلزم وجود هیچ فردی از افراد مثلث نیست.) “در عین حال، نیازی نیست که ما ضرورتا سلسله اشیای ناپایدار را درک کنیم. زیرا جوهر آنها ... تنها در اشیای ثابت و ابدی و در قوانینی که به عنوان ذات واقعی در کنه آنها وجود دارد، یافت تواند شد.” توجه کنید که در نظریه مثل افلاطون، هراکلیتوس و پارمنیدس آشتی مییابند: هراکلیتوس محق است، زیرا که نظریه سیلان او در عالم جوهری درست است; پارمنیدس محق است، زیرا که نظریه وحدت لایتغیر او در عالم مثالی واقعیت دارد.

به دوزخ یا برزخ، و روح نیکوکار به “جزیره خجستگان” برود. هنگامی که روح پس از چند بار زندگی از تمام گناهان پاک شد، از حلول کردن در ابدان مختلف آزاد میگردد و در بهشت سعادت ابدی خانه میگیرد.1
4- عالم اخلاق
افلاطون میداند که بسیاری از خوانندگانش شکاک هستند، بنابراین در دورهای میکوشد تا اصول اخلاق طبیعی را، که روح مردم را بدون ارجاع به دوزخ و بهشت و برزخ به سوی عدالت رهنمون شود، بیابد.
در دیالوگهای میانی، بیش از پیش از فلسفه مابعدالطبیعه به اخلاق و سیاست میپردازد: “بزرگترین و منصفانهترین خردی که ما میشناسیم آن است که مربوط به نظام دادن به خانواده و حکومت باشد.” مسئله اخلاق در تعارض بین لذت فردی و خیر و صلاح اجتماعی نهفته است. افلاطون این مسئله را به نحو زیبایی مطرح میکند و از زبان کالیاس چنان دفاعی از خودپسندی مینماید که هیچ عالم ضد اخلاق نکرده است. در این بحث میپذیرد که بسیاری از لذات پسندیدهاند، ولی شعور لازم است که بین لذت بد و خوب تمیز بدهد، و از ترس اینکه مبادا این شعور و قوه تمیز دیر به فریاد شخص برسد، بر ما فرض است که در روح جوانها عادت به اعتدال، یعنی احساس حد وسط زرین، را تلقین کنیم.
روح یا اصل حیات سه سطح یا جز دارد میل، اراده و فکر; هر جز فضیلت خاص خود را دارد: اعتدال، شجاعت، و خرد که باید به آنها پرهیزگاری و عدالت را، که ایفای فرایض ما نسبت به والدین و خدایان هستند، نیز اضافه کرد. عدالت را میتوان همکاری این اجزا در کل تعریف کرد، مثلا همکاری عناصر متشکله شخصیت در یک فرد یا افراد در یک کشور، که هر یک وظیفه خود را به شایستهترین وجهی انجام دهند.
خوبی نه در خرد محض است نه در لذت تنها، بلکه ترکیب متناسب و هماهنگی است از آن دو که زندگی خردمندانهای را پدید میآورد. خوبی غایی در شناخت کامل صورتها و نوامیس ابدی است. از نظر اخلاقی، “عالیترین خوبی ... نیرو یا خاصیتی است اگر اساسا چنین نیرویی وجود داشته باشد که روح برای پرستش حقیقت، و انجام همه کار در راه آن، دارد. آن که حقیقت را چنین دوست میدارد بدی را با بدی پاسخ نمیدهد، ترجیح میدهد مظلوم واقع شود تا ظلم کند، و “در بر و بحر دنبال مردانی خواهد گشت که فاسدشدنی نیستند و دوستی با آنها از
---
1. مشکل میتوان گفت که اعتقاد به جاودانگی روح، که از هندویسم، فیثاغورس، و اورفیسم ملهم است، تا چه حد در افلاطون جدی است. او گاه آن را سبکسرانه مطرح میکند، انگار که تنها اسطورهای قابل استفاده است که میتوان در پس آن پنهان شد و به عنوان بازی شاعرانهای برای اشاره به کمال از آن بهره جست.

هر گوهری گرانبهاتر است. ... هواخواهان واقعی فلسفه از شهوات جسمانی پرهیز میکنند، و چون فلسفه راه تهذیب نفس و خلاصی از زشتی را به آنها بنمایاند، از آن نمیگریزند، بلکه تسلیم آن میشوند و هر جا رهنمون شود از آن تبعیت میکنند.” افلاطون اشعار خود را سوخته و ایمان مذهبی را از دست داده بود، ولی هم شاعر و هم خداپرست باقی مانده بود. مفهوم خدا در نظر او لبریز از احساسات زیباشناختی و قرین زهد و پارسایی بود; فلسفه و مذهب در وی یکی شده و با اخلاق و زیباشناختی مخلوط گردیده بود. هر چه مسنتر میشد، کمتر میتوانست زیبایی را جدا از خوبی و حقیقت ببیند. در مدینه فاضله (دولت آرمانی)اش، او به هنر و شعری که به نظر دولت مغایر موازین اخلاقی و میهن پرستی باشد اجازه نشر نمیداد; نمایشها و خطابه های غیرمذهبی توقیف میشدند; حتی هومر، آن صورتگر وسوسه گر الاهیات ضد اخلاقی، نیز طرد میشد. موسیقی دوریک و فروگیایی احتمالا مجاز شمرده میشد، لکن هیچ آلت موسیقی پیچیده و هیچ هنرمند ماهری که “صدای ناهنجار” عرضه کند پذیرفته نبود، و هر گونه نوآوری بنیادی ممنوع بود.
از ابداع نوع جدید موسیقی که حکومت را به مخاطره میافکند باید پرهیز کرد، چون ممکن نیست سبک تازهای پیدا شود و بر مهمترین ارکان حکومت تاثیر نکند. ... سبک جدید، همینکه بتدریج جای باز کرد، بآهستگی در رفتار و عادات نفوذ میکند ... و از آنجا با نهایت بیشرمی به قوانین و تشکیلات مملکتی حمله میبرد و تا هر چه را هست واژگون نسازد از پای نمیایستد.
زیبایی، همچون نیکی، در تناسب، تقارن، و نظم است. اثر هنری بایستی چون موجود جانداری باشد که سر و بدن و دست و پا دارد و همگی از یک اندیشه زندگی مییابند. به نظر پیرایشگر احساساتی ما، زیبایی حقیقتی معنوی است نه جسمانی. اشکال هندسی “زیبایی مطلق و جاودانی” دارند، و نوامیسی که افلاک از آنها به وجود میآید از ستارگان زیباترند. عشق یعنی جستجوی زیبایی، و آن سه مرحله دارد که به ترتیب عشق به بدن، به روح، و به حقیقت است. عشق بدنی میان زن و مرد، به عنوان وسیله تولید نسل که نوعی تداوم بقاست مشروع است، هر چند که صورتی ابتدایی از عشق و برای فیلسوف نامناسب است. عشقبازی مرد با مرد و زن با زن غیرطبیعی است، و چون تولید مثل را عقیم میسازد باید از بین برداشته شود; این کار با بلندپایه کردن آن، یعنی رساندنش به مرحله دوم یا عشق روحانی، امکانپذیر است. اینجا مرد مسنتر به مرد جوانتر عشق میورزد، زیرا زیبایی و جوانیش مظهر و نشان زیبایی پاک و ابدی است; جوان پیر را دوست میدارد، زیرا دانش و معرفت پیر راه ادراک و شرافت را بر او میگشاید.
لیکن، عالیترین عشقها “عشق جاویدان به داشتن نیکی است”، عشقی که در جستجوی زیبایی مطلق مثل و صورتهای کامل و ابدی است. این است “عشق افلاطونی”، نه محبت غیرجسمانی بین زن و مرد.
همینجاست که افلاطون شاعر و فیلسوف در

شوق آتشین درک اسرار و آرزوی شهود قوانین و نحوه خلقت و هدف جهان با هم یکی میشوند.
زیرا ای آدیمانتوس، آن که افکارش در وجود واقعی متمرکز است، مجال ندارد که به امور مردمان بنگرد یا در نزاع با ایشان گرفتار حسادت یا دشمنی گردد. چشم او همیشه متوجه اصول ثابت و تغییرناپذیری است که مزاحم یکدیگر نمیشوند، بلکه با نظم خاصی طبق عقل و منطق به جلو پیش میروند، از اینهاست که تقلید میکند، و بر مبنای آنهاست که زندگی خود را قالب میریزد.
5- معمار مدینه
فاضله با این وجود، افلاطون علاقهمند به امور بشر است. برای خود رویای اجتماعی یا اجتماعی رویایی در سر میپروراند، اجتماعی که در آن فساد رخنه نکرده و از فقر و ظلم و جنگ خبری نیست. از دستهبندیهای شدید سیاسی آتن منزجر است: “نزاع و دشمنی و نفرت و سوظن همیشه حکمفرماست.” مانند هر نجیبزادهای از حکومت مستبدانه ثروتمندان بیزار است: “سرمایه داران، که انگار نه انگار آنهایی را که به ذلت و تباهی کشاندهاند میبینند، نیششان، یعنی پولشان، را به تن هر بیدفاعی فرو میکنند و چندین برابر اصل نفع میبرند، و بدین ترتیب تعداد گدایان و تهی کیسه گان را در کشور زیاد میکنند،” و “بعد از اینکه فقرا دشمنان خود را مغلوب کردند و عدهای را کشتند و عدهای دیگر را تبعید نمودند و بقیه را به طور مساوی در آزادی و قدرت سهیم کردند، دموکراسی به وجود میآید.” آزادیخواهان نیز مانند دولتمندان تو زرد از آب در میآیند، و چون عده شان زیاد است، با استفاده از رای خود، از بیت المال به مردم اعانه میبخشند و مقامات و مناصب را به خود اختصاص میدهند، و آن قدر در حق اکثریت مداهنه میکنند و تملق ایشان را میگویند که دموکراسی به هرج و مرج بدل میشود، موازین تحتالشعاع مردمان پست قرار میگیرد، و قواعد رفتاری با گستاخی و ناسزاگویی به خشونت میگراید. همان طور که به دنبال پول رفتن دیوانهوار حکومت متنفذان را بر هم میزند، افراط در آزادی نیز دموکراسی را ضایع میسازد.
سقراط: در چنین وضعی، هرج و مرج رشد میکند و به داخل خانه مردم رسوخ مینماید و بالاخره به شیوع میان حیوانات و مسموم کردن آنها منتهی میشود. ... پدر عادت میکند که به سطح پسرانش پایین بیاید ... و فرزندان خود را همسطح پدران میدانند، و ترس از والدین و شرم از میان میرود. ... استاد تملق شاگردان خود را میگوید و از آنها میترسد، و شاگردان استادان و معلمان خود را تحقیر میکنند. ... پیر و جوان یکی میشوند، و جوان همسطح پیر قرار میگیرد و در سخن و عمل ادعای رقابت با او میکند. و پیر مردان ... از جوانان تقلید میکنند. نباید فراموش کنم که از آزادی و برابری مردان و زنان در ارتباط با هم نیز سخن بگویم. ... درست است، اسبان و خران نیز مانند آزاد مردان ... دارای حقوق و شخصیت مساوی خواهند شد. ...
شکوفه آزادی از هر گوشه و کنار سر بر میآورد.

آدیمانتوس: آنگاه چه خواهد شد سقراط: افراط در هر چیز اغلب سبب عکس العملی در جهت مخالف میشود ... . افراط در آزادی در بین افراد یا در کشور به بردگی میانجامد ... و شدیدترین نوع استبداد از افراطیترین نوع آزادی پدید میآید.
وقتی آزادی افسار گسیخته شود، استبداد نزدیک میشود. ثروتمندان از ترس آنکه دموکراسی خونشان را بریزد، برای سرنگون کردن آن توطئه میکنند. یا فرد جاهطلبی قدرت را در دست میگیرد، به فقیران وعده های فراوان میدهد، دور خود قشون خصوصی جمع میکند، و اول دشمنان و سپس دوستان خود را میکشد “تا اینکه کشور را یکسره تصفیه کند” و حکومت استبدادی برقرار سازد. در این نزاع بین طرف افراط و تفریط، فیلسوفی که رعایت اعتدال را تبلیغ میکند مانند “انسانی است که گیر حیوانات درنده افتاده باشد”; اگر این فیلسوف عاقل باشد، “در پناه دیواری مینشیند تا باد تند و طوفان فرو نشیند.” برخی از دانشپژوهان در چنین بحرانی به گذشته پناه برده، تاریخ مینویسند; ولی افلاطون به آینده پناهنده میشود و مدینه فاضله میسازد. به نظر او، نخست باید شاه خوبی بیابیم که بگذارد مردمش را در معرض آزمایش قرار دهیم. سپس بایستی کلیه سالمندان را، جز آنهایی که برای حفظ نظم و تعلیم جوانان لازمند، به نقاط دوردست بفرستیم و جوانان را تعلیم دهیم، زیرا عادات بزرگتران جوانان را فاسد میکند وبه شکل سابق در میآورد. باید جوانان، از زن و مرد، بیست سال تحصیل علم کنند، و این تحصیل شامل اساطیر خواهد بود، نه اساطیر غیر اخلاقی اعتقادات کهن، بلکه اساطیر تازهای که روح را رام کند و به اطاعت از والدین و دولت وادارد.1 در سن بیست، همه باید تحت آزمایشهای جسمی و روانی و اخلاقی قرار گیرند. آنهایی که مردود شوند، طبقات اقتصادی کشور، یعنی کاسب و تاجر و کارگر و زارع، را تشکیل خواهند داد. اینها دارای مالکیت خصوصی خواهند بود و به نسبت استعداد و توانایی (تا حدودی) ثروتمند خواهند شد، ولی بردگی در کار نخواهد بود. قبول شدگان آزمایش اول ده سال دیگر تعلیم و تربیت خواهند دید. در سن سی سالگی دوباره آزمایش خواهند شد. آنها که مردود شوند سرباز خواهند شد. سربازان مالکیت خصوصی نخواهند داشت و کسب نباید بکنند، بلکه در یک اجتماع اشتراکی نظامی زندگی خواهند کرد. آنهایی که از امتحان دوم فاتح بیرون بیایند، اکنون (و نه قبل از آن) پنج سال در تمام شعبه های “فلسفه الاهی”، از ریاضیات و منطق تا سیاست و قانون، تحصیل خواهند کرد. در سن سی و پنج، پیروزمندان آزمایش سوم با تمام دانشی که در سر دارند به دنیای عمل انداخته خواهند شد تا زندگی کرده، برای خویش جایی بیابند. در پنجاهسالگی، آنهایی که هنوز
---
1. افلاطون نتیجه میگیرد که اخلاق طبیعی کافی نیست.

زنده اند بدون انتخابات به عضویت طبقه نگهبانان اجتماع یا طبقه حاکم درخواهند آمد.
اینان تمام قدرت را در دست خواهند داشت، ولی صاحب دارایی شخصی نخواهند بود. قانونی وجود نخواهد داشت; درباره کلیه دعاوی خصوصی و عمومی، پادشاهان فیلسوف، طبق دانش و فراستی که گرفتار محدودیتهای ماسبق نیست، حکم خواهند داد. اعضای این طبقه، برای اینکه از قدرت خود سواستفاده ننمایند، ملک و پول و خانواده و زن دایمی اختصاصی نخواهند داشت. مردم قدرت خزانه را در دست خواهند داشت، و سربازان قدرت شمشیر را. نظام اشتراکی (کمونیسم) دموکراتیک نبوده، بلکه آریستوکراتیک است; و روح مردم عادی قادر به درک و عمل آن نیست. فقط سربازان و فیلسوفان میتوانند آن را به ثمر برسانند.
ازدواج در تمام طبقات باید کاملا از طرف طبقه نگهبان، به عنوان وسیله تداوم نسل بر مبنای اصلاح نژاد، تنظیم شود: “باید تا حد امکان بهترین هر دو جنس با یکدیگر، و بدترین آنها با یکدیگر مزاوجت کنند; و لازم است که فقط کودکان نوع اول پرروش داده شوند نه نوع دوم، زیرا این تنها راه اصلاح نژاد است.” دولت کلیه کودکان را بزرگ میکند و تحصیل رایگان و مساوی برای همه فراهم میسازد. طبقات موروثی نباید باشند. دخترها باید با پسرها حقوق مساوی داشته باشند، و هیچ منصب دولتی نباید به روی زنان، به خاطر زن بودن آنها، بسته باشد. افلاطون گمان میکند که با توام کردن فردگرایی، زندگی اشتراکی، بقای انسب، آزادی زنان، و آریستوکراسی اجتماعی به وجود خواهد آمد که فیلسوف از زندگی در آن شاد تواند بود; و بالاخره چنین نتیجه میگیرد: “تا فیلسوفان شاه نشوند و یا پادشاهان و شاهزادگان این دنیا روح و قدرت فلسفه را نداشته باشند ... پلیدی از شهرها و از آدمیان رخت برنخواهد بست.”
6- قانونگذار
افلاطون گمان میبرد که چنین شاهی را در وجود دیونوسیوس دوم یافته است. او نیز مانند ولتر فکر میکرد که حکومت سلطنتی این مزیت را بر دموکراسی دارد که اصلاحگر اجتماعی فقط باید یک نفر را قانع سازد. برای بهبود حکومت “باید دیکتاتوری یافت جوان، خوش خلق، در تحصیل سریع التاثیر، با حافظه قوی، با شهامت، و اصیل الطبع ... و خوشبخت; خوشبختی او باید در این باشد که معاصر قانونگذار بزرگی باشد و بخت یاری کند و آن دو را به هم نزدیک سازد.” ولی در این مورد، چنانکه دیدیم، بخت یاری کرد، ولی موفقیت حاصل نشد.
در سالهای کهولت، افلاطون، که هنوز میخواست قانونگذار باشد، سومین حکومت آرمانی را عرضه داشت. نوامیس، علاوه بر اینکه اولین اثر کلاسیک اروپایی در حوزه

قانونشناسی است، بررسی آموزندهای است که فتور پیری پس از رویای دوران جوانی را نمایش میدهد. به عقیده افلاطون، شهر جدید باید در زمینلاد داخلی کشور برپا شود، مبادا که عقاید خارجیها آیین آن را، تجارت خارجی صلح و آرامش آن را، و تجملپرستی بیگانه سادگی آن را از بین ببرد. تعداد شارمندان آزاد آن باید به عدد راحت و قابل تقسیم 5040 محدود باشد; اضافه برآن، فقط خانواده و بردگان شارمند خواهند بود. شارمندان 360 نفر را به عنوان نگهبان انتخاب خواهند کرد که در گروه های سی نفری بنوبت برای یک ماه اداره کشور را بر عهده خواهند داشت. این 360 نفر شورایی بیست و شش نفره انتخاب خواهند کرد که شبها تشکیل جلسه داده، در تمام زمینه ها به وضع مقررات خواهند پرداخت. اعضای شورا اراضی را به نسبت مساوی و غیر قابل تقسیم و غیر قابل انتقال در میان خانواده های شارمندان تقسیم خواهند کرد. اعضای نگهبان باید “خساراتی را که باران غیر نافع ممکن است برای زمین به بار آورد تبدیل به استفاده نمایند و با ساختن خندق و سد از آب جلوگیری کنند و آبیاری را طوری منظم نمایند که حتی به خشکترین زمینها آب فراوان برسد.” برای جلوگیری از توسعه عدم مساوات اقتصادی، تجارت را باید به حداقل رساند، طلا و نقره نباید در دست مردم بماند، و رباکاری و ربح نباید باشد. مردم را باید از سرمایه گذاری منع کرد و در عوض تشویق نمود که در زمینهای خود کشاورزی کنند. هر کس که عایداتش از چهار برابر قیمت یک سهم زمین تجاوز کند باید مازاد را مجانا تسلیم دولت کند، و بردن ارث باید بشدت محدود شود. زنان در امر تحصیل و سیاست باید حقوقی برابر با مردان داشته باشند. مردان باید در سنین بین سی و سی و پنج ازدواج کنند، و گرنه عوارض سنگینی سالانه به دولت بپردازند، و فقط تا ده سال حق بچه دار شدن دارند. صرف نوشابه های الکلی و تفریحهای عمومی باید آن قدر محدود باشد که به اخلاق عمومی صدمه وارد نیاید.
برای تحقق صلحآمیز این امور، دولت باید بر تعلیم و تربیت، انتشارات، و سایر وسایلی که سازنده افکار عمومی و خصوصیات فردی هستند نظارت کامل داشته باشد. بالاترین شغل دولتی را وزیر فرهنگ خواهد داشت. در امر تعلیم و تربیت، اقتدار جای آزادی را خواهد گرفت، زیرا هوش و قدرت تفکر کودکان آن قدر رشد نکرده که ما بتوانیم هدایت زندگیشان را به دست خودشان بسپاریم. ادبیات، علوم، و هنرها را باید تحت نظارت دولت قرار داد و نباید اجازه داد که عقاید و نظریاتی که به تشخیص اعضای شورا خلاف مصالح عمومی است انتشار یابد. از آنجایی که اطاعت از والدین و قوانین فقط به واسطه نیروهای فوق طبیعی ضمانت اجرا دارد، دولت موظف است تعیین کند که مردم کدام خدایان را و در کجا و چگونه بپرستند. هر کس که در مذهب دولتی شک کند باید به زندان افکنده شود، و اگر اصرار ورزد باید به قتل برسد.

زندگی دراز همیشه نعمت نیست; برای افلاطون بهتر میبود اگر قبل از اینکه این سند محکومیت سقراط، یا پیشگفتار تمام تفتیشهای عقیده در آینده، را مینوشت مرده بود. افلاطون میتوانست چنین دفاع کند که وی عدالت را بر حقیقت ترجیح میدهد، هدفش از میان برداشتن فقر و جنگ است و تنها راه رسیدن به آن را نظارت شدید دولت بر فرد میداند و عقیده دارد که برای این کار زور یا مذهب لازم است. به نظر او، سستی اخلاق یونیایی آتن را تنها انضباط دوریایی قوانین اسپارت علاج میکرد. در تمام آثار افلاطون ترس از سواستفاه از آزادی، و این فکر که فلسفه میتواند پاسبان مردم و تنظیم کننده هنرها باشد، وجود دارد. کتاب نوامیس حکم تسلیم آتن محتضر را، که از زمان اضمحلال اسپارت بعد از لوکورگوس تا به آن روز بتنهایی میزیست، امضا کرد. وقتی مشهورترین فیلسوف آتن سخنش تا این حد در دفاع از آزادی ضعیف بود، یونان برای پذیرفتن یک پادشاه آمادگی داشت.
وقتی به این مجموعه تفکرات نگاه میکنیم، متحیر میشویم که افلاطون فلسفه، الاهیات، تشکیلات مسیحیت قرون وسطی، و وضع حکومت فاشیستی عصر حاضر را تا چه اندازه پیش بینی کرده است. نظریه مثل تبدیل به واقعپردازی واقعیت عینی مفاهیم کلی پیروان فلسفه مدرسی (اسکولاستیکها) گردید.
افلاطون، به قول نیچه، نه تنها یک “مسیحی قبل از مسیح” که یک پیرایشگر دوران قبل از مسیحیت است. او نفس انسان را پلید میخواند، و چنین میانگارد که روح بشر را یک گناه اولیه آلوده کرده است; برخلاف روشنفکران یونانی قرن ششم و پنجم ق م که به وحدت روح و جسم قایل بودند، افلاطون جسم را پلید و روح را آسمانی میخواند و، مانند زهاد مسیحی، بدن را مزار روح میخواند. از فیثاغورس و اورفیسم و عقاید شرقی، اعتقاد به تناسخ ارواح، گناه، تزکیه، و “رهایی” را اقتباس میکند، و در آثار آخرینش لحن دیگر دنیایی قدیس آوگوستینوس توبه کار و نو مذهب را به خود میگیرد. اگر به خاطر نثر کامل و زیبایش نبود، میشد گفت که افلاطون یونانی نبوده است.
افلاطون به صورت محبوبترین فلاسفه یونان باقی مانده است، زیرا دارای آن معایب جذابی بود که مردم یونان داشتند. او آن قدر حساس بود که مانند دانته در هر صورت ناقص و ناپایداری زیبایی کامل و جاودانی میدید. زاهد بود، زیرا هر لحظه ناچار بود بر طبع تند و بیلگامش افسار زند. شاعری بود دستخوش قوه خیال و در دام وسوسه و وهم و پندار گرفتار، مفتون کمدی و تراژدی اندیشه ها، و سرشار از هیجانات زندگی آزاد روشنفکرانه آتن. ولی سرنوشتش این بود که هم شاعر باشد، هم اهل منطق، و هم بزرگترین متفکر دنیای باستان; زیرکتر از زنون الئایی و ارسطو. افلاطون به فلسفه بیش از تمام زنان و مردانی که دوست داشته بود عشق ورزید و، مانند بازپرس کل داستایفسکی، معتقد بود که منطق آزاد بیهوده است، و به این نتیجه رسید که اگر بخواهیم بشر زنده بماند، فلسفه باید نابود شود. او خود اولین

کسی بود که در صورت تحقق مدینه فاضلهاش فدا میشد.